گردونه

ای ساحل رسیدن،این موج خسته دریاب !

گردونه

ای ساحل رسیدن،این موج خسته دریاب !

هر صبح دم

 از دو عالم دامن جان درکشم هر صبح‌دم
                                                               پای نومیدی به دامان درکشم هر صبح‌دم

  سایه با من هم‌نشین و ناله با من هم‌دم است

                                                              جام غم بر روی ایشان درکشم هر صبح‌دم

        
ادامه مطلب ...

کجایی؟

کجایی که بی تو شد،دل،اسیر غم !

عمر دگری

ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را 
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق 
شاید وفا کند ، بشتابد به یاریَم 
ادامه مطلب ...

اگر

همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

یه احساسی

یه احساسی به تو دارم یه حس تازه و مبهم
یه جوری توی دنیامی که تنها با تو خوشحالم

یه احساسی به تو دارم شبیه شوق و بیخوابی
تو چشمات طرح خورشیده تو این شبهای مردابی

تا دستای تو راهی نیست دارم از گریه کم میشم
تو مرز بین من با تو دارم شکل خودم میشم

مث گلهای بی گلدون هنوزم مات بارونی
تو از دلتنگی دریا توی توفان چی می دونی؟

نمی دونم کجا بودم که رویاهامو گم کردم
که می سوزم که می میرم اگر که از تو برگردم
ادامه مطلب ...

بچرخ تا بچرخیم

یک دانشمند انگلیسی به طراحی سناریوهایی پرداخته که در صورت توقف چرخش زمین رخ خواهند داد.

به گزارش ایسنا، زمین با سرعت حدود 1670 کیلومتر در ساعت به دور خود گردش می‌کند و اکنون مایکل استیونز از لندن در ویدیویی به نمایش تاثیرات ویرانگر توقف این گردش بر حیات زمین پرداخته است.

اگر زمین بطور ناگهانی از گردش بازایستد، جو همچنان با سرعت گردش اولیه 1670 کیلومتر در ساعت زمین به حرکت خود ادامه خواهد داد.
ادامه مطلب ...

گاهی

گاهی در نبود تنها یک نفر،گویی جهان به تمامی خالی ست !

عقل کل

هیچ انسانی عقل کل نیست!هر مدعی این خصلت کاذب محکوم به نادانی ست

کامنت ویژه !

دختر،نعمت ویژه خداوند،به انسانه،نعمتی که منتخبین خدا ازش بهره برده اند،نعمتی ،یا بهتر ست بگوییم هدیه ای از حق،به بندگانی برحق !
قدرش بدانید ،که نداشته اش در حسرت یه بوسه اش مانده اند،و کاش برحق این حق شویم،آمین

افراط،تفریط

سلام بر امروز،سلام بر مولود !
بعد از عید نوروز،جشن نیمه شعبان بزرگترین جشن عمومی ملت ایران ست،جشنی خودجوش،که بر اساس باورهای مردم ،سال به سال به رنگ و لعبابش افزوده میشود،جشن مولود ،جشنی عظیم، آمیخته به. برخی اعتقادات غلط،و شاید سنتی!
 
ادامه مطلب ...

هر نفس در شادی و غم


دل گشادم من به رویت تا تو آغازم کنی

هر نفس در شادی و غم تو مرا شادم کنی

آنقدر وابسته و سرمست از رویت شدم

که در این بی پرده دنیا چون دو واژه گم شدم

حال در دین و مسیحیت تو را طی میکنم 

در غریبانه ترین حالت به تو فکر میکنم

جسم و روحم در میان نان و نخ آمیخته شد

این غریبه چشم بست و بر دلت وابسته شد

کاش پایانم نباشی و مرا شادم کنی

هر نفس در شادی و غم تو مرا شادم کنی...

گنجه

گنجه ذهنم مملوء شده از تو

در گوشه ای از آن خوبی هایت را پنهان کردم

در گوشه ای دگر بدی ها را

در نقطه ای خاطرات تلخ 

و درجایی دگر خاطرات شیرینت را

بخشی از آن را حرف هایت پر کرده

وبخشی را عاشقانه هایت

هرروز به گوشه ای از گنجه ام مینگرم

گاهی لبخندی وگاهی اشکی حاصل میشود

چه زیباست هردوشان

من تورا باهمه ی این اشک ها و لبخند ها می خواهمت

غزل سوگند

دکتر سید مهدی صدرالحفاظی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران 
سوگند 
 
به باغی که مبهـوت فردا نشسته 
به یاسی که محصور خضرا نشسته 
 
بـه آن دانـة مشـک لعبـت نشانی 
بـه گهـوارة یـاس تنهـا نشـسته 
 
به یک یک همه رایتی که شبق گون 
به دیدار نرگس، صف آرا نشسته 
 
به محرابِ سبز قسم خـوردگانی 
نگهبـانِ جـادویِ زیبـا نشـسته 
 
بـه مـاهِ فـروزان و بـدرِ منیـری 
کـه در سـایه سـارِ چلـیپا نشسته 
 
به شمشاد و سروی که با حزن و اندوه 
غریبـانه در سـوگ گلهـا نشـسته 
 
به یاقوتِ گوهرفشانی که هر دم 
کریمـانه بـا حق به نجـوا نشسته 
 
به آن دو عقیقی که در بزمِ هجران 
به حوضی ز خون در تماشا نشسته 
 
بـه آن رشتـة شبنـمِ سیـم گـونه 
کـه در حقـة گـوهر آسـا نشسته 
 
بـه گـوی بلـورینِ عنبـر نثـاری
که بر فرشِ مُشکینِ طوبی نشسته 
 
به آن یاسمـین صدف بندِ هشیار 
کـه آمـاده بـر امـرِ مـولا نشسته 
 
مرنجان، مگـریان، مرانم ز درگه 
که ایـن مرغ دلخسـته از پـا نشسته 
 
نباشد چو سـوگند بر گـوهرانت 
غـزل نا سـروده ، به یغمـا نشسته 
 
غبــار غــروب غمـآوای غـیبت 
غرابی است بر شاخ غمها نشسته 
 
بـه زیـر سـراپـردة انتـظارت 
چنـان ایستـاده گهـی یـا نشـسته 
 
بیا منّتی نه به این حلقه در گوش 
که در پیچ فُرقت چو شیدا نشسته 
 
دریغا که «صدری» ز هجران خورشید 
همـه روز در شـام یلـدا نشـسته 

تصور

خاطرت انقده عزیزه که توی تصورم، جاتو خالی میزارم،یه عمری غصه میخورم

زندگی سلف سرویس !

تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه‌ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می‌دید پیشخدمت‌ها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت.

از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی که پس از او وارد شده‌بودند در مقابل بشقاب‌های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.

وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود، نزدیک شد و گفت: ” من حدود بیست دقیقه است که در ایجا نشسته‌ام بدون آنکه کسی کوچک‌ترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته‌اید! 

موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می‌شوند؟
مرد با تعجب گفت: ” ولی اینجا سلف‌سرویس است” سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده‌بود، اشاره‌کرد و ادامه‌داد به آنجا بروید،

یک سینی بردارید هرچه می‌خواهید انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید! ”

او که قدری احساس حماقت می‌کرد، دستورات مرد را پی‌گرفت اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که : زندگی هم در حکم سلف‌سرویس است. همه نوع رخدادها، فرصت‌ها، موقعیت‌ها، شادی‌ها، سرورها و غم‌ها در برابر ما قرار دارد. 

در حالی که اغلب ما بی‌حرکت به صندلی خود چسبیده‌ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده‌ایم از اینکه چرا او سهم بیشتری دارد که هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است، سپس آنچه می‌خواهیم برگزینیم
 مخاطب خاص دارد! اولیش خودم