گردونه

ای ساحل رسیدن،این موج خسته دریاب !

گردونه

ای ساحل رسیدن،این موج خسته دریاب !

عمر دگری

ای شب ، به پاس صحبت دیرین ، خدای را 
با او بگو حکایت شب زنده داریم
با او بگو چه می کشم از درد اشتیاق 
شاید وفا کند ، بشتابد به یاریَم 
  ای دل ، چنان بنال که آن ماه نازنین 
آگه شود ز رنج من و عشق پاک من
با او بگو که مهر تو از دل نمی رود
هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من 
ای شعر من ، بگو که جدایی چه می کند 
کاری بکن که در دل سنگش اثر کنی 
ای چنگ غم ، که از تو به جز ناله بر نخاست
راهی بزن که ناله از این بیشتر کنی 
ای آسمان ، به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم 
داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه 
مانند شمع سوختم و اشک ریختم 
ای روشنان عالم بالا ، ستاره ها 
رحمی به حال عاشق خونین جگر کنید 
یا جان من ز من بستانید بی درنگ 
یا پا فرانهید و خدا را خبر کنید 
آری ، مگر خدا به دل اندازدش که من 
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم 
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من 
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم 
آخر اگر پرستش او شد گناه من 
عذر گناه من ، همه ، چشمان مست اوست 
تنها نه عشق و زندگی و آرزوی من 
او هستی من است که آینده دست اوست 
عمری مرا به مهر و وفا آزموده است 
داند من آن نیم که کنم رو به هر دری
او نیز مایل است به عهدی وفا کند 
اما - اگر خدا بدهد - عمر دیگری
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد