من امشب دردمندم , عاشقم , دیوانه خواهم شد
پریشانم , رفیق و همدم پیمانه خواهم شد
درون سینه طوفانی , نه خورشیدی , نه مهتابی
چه میسوزم! برای سوختن , پروانه خواهم شد
فضای جسم و جانم را گرفته ابر دلتنگی
من امشب ساکن تنهای این غمخانه خواهم شد
ز بام آسمان , اندوه و غم بر خانه می ریزد
دگر باشادی و شوق شعف خصمانه خواهم شد
به هرجا چشم میدوزم همه , گلهای پژمرده
برو ای باغبان , دیگر ترا بیگانه خواهم شد
عجب سوزیست,جانفرسا,زمین یخ بسته ازسرما
در این سرما ,اسیر مستی و میخانه خواهم شد
همه گنجشکها مردند و میرقصند زاغ و بوم
کبوترها اسیر باز و من در لانه , خواهم شد
نه ساغر ماند و میخانه , نه گل ماند و نه پروانه
بجای می , ز خوناب جگر مستانه خواهم شد
شب و روز سیاهم را , چو در آئینه می بینم
خدایا سخت دلگیرم , ز غم دیوانه خواهم شد
نه جان ماند و نه جانانه نه عاقل ماند و فرزانه
به بزم بی دلان (محمود) من افسانه خواهم شد
دیر زمانیست شب نشینیم ...
من ...
دیوان حافظ ...
فنجان چای ...
و
یاد " تـــو " ...
منبع:نسیم رحمت
سیمین ،غزل هایش همیشه شادی آور لحظات زندگی ام بوده،روحش شاد شاد شاد
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی مرا مخواه از این بیش ناامید بیا
به درد و غم و ابتلا میروم دریغا که از کربلا میروم
اگرچه جدا گشتم از کوی یار. دل وجان من مانده در این دیار