من امشب دردمندم , عاشقم , دیوانه خواهم شد
پریشانم , رفیق و همدم پیمانه خواهم شد
درون سینه طوفانی , نه خورشیدی , نه مهتابی
چه میسوزم! برای سوختن , پروانه خواهم شد
فضای جسم و جانم را گرفته ابر دلتنگی
من امشب ساکن تنهای این غمخانه خواهم شد
ز بام آسمان , اندوه و غم بر خانه می ریزد
دگر باشادی و شوق شعف خصمانه خواهم شد
به هرجا چشم میدوزم همه , گلهای پژمرده
برو ای باغبان , دیگر ترا بیگانه خواهم شد
عجب سوزیست,جانفرسا,زمین یخ بسته ازسرما
در این سرما ,اسیر مستی و میخانه خواهم شد
همه گنجشکها مردند و میرقصند زاغ و بوم
کبوترها اسیر باز و من در لانه , خواهم شد
نه ساغر ماند و میخانه , نه گل ماند و نه پروانه
بجای می , ز خوناب جگر مستانه خواهم شد
شب و روز سیاهم را , چو در آئینه می بینم
خدایا سخت دلگیرم , ز غم دیوانه خواهم شد
نه جان ماند و نه جانانه نه عاقل ماند و فرزانه
به بزم بی دلان (محمود) من افسانه خواهم شد