سیمین ،غزل هایش همیشه شادی آور لحظات زندگی ام بوده،روحش شاد شاد شاد
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا شراب نور به رگ های شب دوید بیا
ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا
شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا
ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم ز غصّه رنگ من و رنگ شب پرید بیا
به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار بهوش باش که هنگام آن رسید بیا
به گام های کسان می برم گمان که تویی دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا
نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا
امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی مرا مخواه از این بیش ناامید بیا