دل من جاده بی پایانیست
که چونان جنگل پر بارانیست
شب و روز زیر لگد ها خفته
و کنون هر نفسش حیرانیست
شب و من تکیه به آغوش خیال
رو نهیم تا برسیم سوی محال
دم به دم هلهله ای می شنویم
ولی افسوس نماندست مجال
همه رفتندو شدم تنهایی
گه بگویند چقدر شیدایی!
همگان از بر من می گذرند
به جز این شب که شده رویایی