« آرزوی پرواز»
خواهم کزین سراچه ی فانی سفــر کنم................از رنگ و بوی و عشوه و نازش حذر کنم
طرفی چو بر نبستــه دلم زین جهان دون.................خواهم به گوشــه ای روم و ناله سر کنم
من ماهی شنــــــاگر تالاب چون شوم؟..................آنجا که غوک هــرزه خزد کی مقر کنم؟
مرغابی نشـــسته به مرداب چون شوم؟................این برکه را رها و سفــــر زی قمر کنم
شامی است این جهان و مرا میـل و آرزو،................پرواز تا دریچــــه ی صبح و سحر کنم
کو هم پیاله ای که مرا همــــرهی کند؟..................بگذار تا به میــــــکده یاران خبر کنم
ای خشک جان! که غرق تمنّـای این تری.................چون گویمت ز عشق، سخن بی ثمر کنم
تن زورقی گِلیــــن و گُلی سرنشیـن آن...................در بحــــر بی کـرانه سفر یا خطر کنم؟
دنیا! به نزد من تو چه بد غمزه می کنی!..................ای یار بی وفا! به تو از بد، بتــــــر کنم
دلبستگیّ و عاشقی و شور و اشتیــــاق.................بر آنکه کرد جلوه به طور و شجــر کنم
عالی است باری و دانی است این جهــان.................خامی است دل به فـــانی، باقی نظر کنم
من از قنوت رب و خیــــالی ز کام دهر،.....................در دل امیـد و یأس بسی مستقــــر کنم
صهبای عشق در قدح جان چه دلرباست!..................جان را به نیم رطلی از آن مفتخـــر کنم
«نافذ» که بود چون گل خندان، چه شد که گفت:...........خواهم کزین سراچه ی فانی سفــر کنم؟!
محمّد علی مشایخی (نافذ)- پاییز 1362 هجری شمسی، خوابگاه دانشگاه صنعتی اصفهان